كسانيكه اين عبارت را ميخوانند با خود ميگويند زندگي در دنياي امروز بدون دلهره و اضطراب ممكن نيست و با همين يك جمله كوتاه دلهره و اضطراب را يك امر مسلّم و از شرايط حتمي و ضروري زندگي ماشيني و تمدن صنعتي به شمار ميآورند كه هيچگونه راه چارهاي هم براي آن متصور نيست، بايد بسوزند و بسازند غافل از اينكه آن نويسندگان در اشتباه هستند و با اين اشتباه خود، خوانندگان را هم گمراه مينمايند. ما در همين مقاله پرده از روي اين راز برداشته و انگيزه اصلي و علتالعلل اين نابسامانيهاي روحي و پريشانروانيها را آشكار خواهيم كرد ولي براي اينكه بدانيد از روانشناسان و روانپزشكان امروزي كاري در اين زمينه ساخته نيست بايد يادآور شويم كه تا كنون چندين سمپوزيوم بينالمللي راجع به اين موضوع تشكيل دادهاند بدون اينكه از سخنرانيها و نشست و برخاستهاي خود عملاً كوچكترين نتيجهاي عايد بشريت شده باشد. از جمله در دومين سمپوزيوم اتحاديه جهاني روانپزشك كه نماينده كليه متخصصان جهان در اين رشته علمي هستند از سخنرانيها و مباحثاتی تشكيل شد و 48 تن از روانپزشكان پنج قاره جهان در آن شركت داشتند.[1] روانپزشكان مزبور مطالبي اظهار كردند كه اگر ناظر بيطرفي به سخنان آنان گوش ميداد و دقيقاً آنها را تجزيه و تحليل ميكرد جز تأسف عميق اثر ديگري در او پديدار نميگرديد. چهل و هشت روانپزشك كه نماينده كليه متخصصان جهان در اين رشته علمي هستند از سخنرانيها و مباحثات خود در سمپوزيوم مزبور چه طرفي بستند و چه نتيجهاي گرفتند؟ و كدام مشكل رواني مردم را حل كردند؟ آيا صرف بودجههاي گزاف و مسافرت از كشورهاي دور دست به اين منظور بوده است كه شركتكنندگان براي رفع خستگي (از كارهاي روزانه) نفسي بكشند و به گردش و سياحت پردازند و ضمناً از اينكه هر كدام نماينده ملتي هستند تظاهر و خودنمايي كنند و پس از مراجعت به اوطانشان نام خود را در مطبوعات چاپ و به همكاران فخر فروشي نمايند؟ چرا در چنين سمپوزيوم بزرگي كه اهميت جهاني داشت پرفسور هانري باروك، اين عاليترين مرجع صلاحيتدار و نيز شخصيتهاي نظير او شركت نكردند؟ و فقط كساني از نوخاستگان براي ابراز وجود و عرضه كردن هر گونه فانتزي فكري خود به عنوان تازهترين مطالب علمي دور هم جمع شدند؟ اين دكتر مري برازيه از آمريكا است كه پيرامون تاریخچه اضطراب به داستانسرايي پرداخته و سخناني درست و نادرست درباره دوتايي تن و روان در طول تاريخ روانپزشكي گفته و هنگامي كه در فرانسه در هتلي مجاور دانشكده اقامت داشته مشاهده كرده است كه دانشجويان پزشكي عصيانزده و معترض و استادان ناراضي و پليس وارد دانشكده شده و آنجا را اشغال كرده و افراد عامل تحريك را توقيف نموده و در چنين حالتي تعدادي روانپزشك در دانشكده مشغول بحث پيرامون فايده و مضار برگشت روانپزشكي فرانسه به دوتايي و دواليست بودند!!! اين سخنان روانپزشكان فرانسوي ما را به ياد بحث و جدال كشيشان قرون وسطي كه پيرو مكتب مردود اسكولاستيك بودند مياندازد آنان نيز هنگام مباحثه دل خود را به الفاظ خوش ميكردند موضوع مباحثات هم از اين قبيل بود: آيا علم خدا افزايشپذير هست يا نه؟ آيا كبوتري كه روح القدس به صورت او درآمد حيوان واقعي بود؟ «اقنوم» اول كه نازاده است آيا اين خاصيت ذاتي اوست؟ پيش از خلقت آدم فرشتگان كجا منزل داشتند؟ خلاصه اينكه سخنان دكتري مري برازيه كه پيرامون دوتايي جسم و روح در طول تاريخ بحث ميكرد و ضمن آن داستان دانشكده پزشكي پاريس و پليس فرانسه و مناظرات روانپزشكان فرانسوي پيش كشيده شد، نه هيچگونه جنبه علمي و تحقيقي داشت و نه فايدهاي به مستعمين بخشيد. پرفسور پلتزشه از سوئيس كه با چوب دستي خود ژست گرفته و پيرامون جنبههاي زيستشناسي اضطراب، دادِ سخن داده و مطالبي درباره داروهاي نورولپتيك گفته است كه واقعاً شنيدني ميباشد، از جمله اينكه داروهاي نورولپتيك، مثلاً كلرپرومازين موجب افزايش زياد اسيد اومووالينيك كه درونزا است در مغز به وجود ميآيد ميشود و اين اثر افزاينده اسيد اومووالينيك حاصل كاهش یا حذف يا غلظت كمتر گانكولامينهاي مغز نيست بلكه در نتيجه بالا رفتن متابليسم دوپامين مغز يعني بر اثر هيدروكسي لاسيونهاي شديد تيروزين پيدا ميشود!!! خيلي دلم ميخواست در آن سمپوزيوم بزرگ حضور داشتم و 47 صفحه كاغذ سفيد به 47 نفر روانپزشك حاضر در جلسه كه مستعمين اين سخنراني بودند توزيع كرده و تقاضا ميكردم كه آقايان كليه اطلاعات خود را درباره اسيد اومووالينيك و دوپامين و چگونگي هيدروكسي لاسيون تيروزين و مطالبي نظير اينها كه مورد بحث سخنران بوده است بنويسند تا معلوم شود در اين باره چه ميدانند و چند مرده حلاجند، ميخواهم ببينم اصولاً بحث پيرامون مطالبي كه حتي خود سخنران همه آنها را با شك و ترديد تلقي كرده و ارزش و اعتبار آنها را نسبي و موقتي دانسته است (زيرا بر پايه اصول صحيحي طرحريزي نشده و هر روز هم تغيير مينمايد) چه فايدهاي دارد؟ اشتباه نشود، من مخالف علمي شيمي و مخصوصاً مخالف با اهميت شيمي بيولوژي و تأثير آن در علم طب نيستم و به دليل توجه به همين اهميت بود كه خودم پس از فراغ از تحصيلات پزشكي يك دوره اختصاصي ليسانس و مهندسي شيمي را هم گذراندم ولي اين دليل نيست كه هر عمل بيهوده و باطلي را نيز در اين باره تأييد كنم. پرفسور هانري باروك پس از يك عمر مطالعه و تحقيق همه جانبه سرانجام به اين نتيجه رسيده است كه بحث پيرامون كيفيت تأثير و چگونگي عمل نورولپنيكها در بدن زايد و بيهوده است و در اين باره مي گويد: فعلاً بايد از هر گونه توجيه شتابزدهاي درباره طرز اثر داروهاي نورولپتيك خودداري كرد. آنگاه پرفسور پلتزشه با سخنان قلمبهاي كه پيرامون طرز اثر داروهاي نورولپتيك بيان كرده و خواسته است فضلفروشي كند ما را به ياد مقالهای تحت عنوان: «اصول و روش قلمبهبافي علمي همه جا رواج دارد» به قلم الكساندر كوهن مياندازد كه ترجمه آن در مجله روانپزشكي، سال دوم، شماره چهارم، مهر و آبان 1349 چاپ شده و چند جمله از آن ذيلاً نقل ميشود: «از آنجا كه اغلب مسایل علمي همين كه خوب فهميده شد، نسبتاً ساده است هر دانشمند جاهطلبي، اگر بخواهد از افكار خويش دفاع كند، نبايد به همكاران وانمود نمايد كه ساده است بلكه آنچه بايد انجام دهد چاپ كردن مقالهاي چنان مبهم و دشوار است كه هيچكس از آن سر در نياورد ولي همه بتوانند آن را تحليل و از تبحر نويسنده تقدير نمايند، از جمله در يكي از مطبوعات علمي چنين نوشته شده: در «نوروفيزيولوژي» چنين ميخوانيم: «باين مكانيسم» بررسي يك عمل قهقرايي شيميايي مانند عمل اسيد گاما آمينو و بوتيريك در مغز تفاوت موقت سيناپسها در يك عنصر بعد سيناپس خاص تحقق مييابد كه داراي احتمالي افزوده از فعاليت مفيد در حالتي كه بر بيقطبي شدن بعد از سيناپسها يك فعاليت بعد از سيناپسي بعد از يك فعاليت قبل از سيناپس پيدا شده يا با آن همزمان بوده و يك احتمال كاستهاي براي اين سيناپسها كه فعاليت قبل از سيناپسي نداشتهاند (تصور نشود كه بد ترجمه شده عبارت فرانسه از اين هم پيچيدهتر است. بعضي از دانشمندان مقالات خود را براي مطبوعات علمي چنان بد و قلمبه انشا ميكنند كه حدي ندارد و اميدوارند كه حقايق علمي از لابهلاي كلمات نامنظم و نارسا خود به خود جلوه كند و فهم شود و از اين بينظمي نتيجه ميگيرند كه وصول به حقيقت دشوار است و بايد همواره با ابهام و درهمي بسياري توأم باشد و اين نظر غلط چنان پيش ميرود كه امروز گويي تاريك و مبهم بودن مقالة علمي حكايت از سطح بالاي آن دارد و هر قدر دشوارتر بتوان آن را فهميد و با رَمل و اصطرلاب مفاهيم را دريافت دليل بر فهم و بالا بودن سطح علمي مقاله است». از آن قلمبهگوييها كه بگذريم با كمال تأسف بايد بگوييم كه آقاي پرفسور پلتزشه در سخنراني خود داروهاي نورولپتيك را به عنوان ضد افسردگي معرفي كرده و حال آنكه اين داروها را كليه روانپزشكان جهان امروزه براي درمان افسردگيها تجويز نميكنند زيرا طبق نوشته پرفسور عبدالحسين ميرسپاسي در صفحه 804 كتاب روانپزشكي: «بعد از پيدايش نورولپتيكها روانپزشكان درصدد برآمدند كه اين داورها در درمان افسردگيها استفاده نمايند ولي نتيجه اين آزمايش رضايتبخش نبود زيرا علاوه بر اينكه نورولپتيكها در حالات افسردگي مفيد واقع نميشود خود اين داروها ايجاد حالات افسردگي مينمايد». آنگاه ميبينيم آقاي پرفسور پلتزشه كه گويا به كلي از معني غافل بوده است در سخنراني خود نورولپتيكها را داراي اثر ضدافسردگي معرفي كرده و باز با قلمبهبافي تازهاي چنين گفته است: «اثر ضد افسردگي نورولپتيكها به علت انترفرانس اين مواد با سيستم آدرنرژيك است نه با سيستم كلينرژيك و نيز قطع سيستمهاي كلينرژيك موجب اثر مشابهات ايمي پرامين مي باشد». و سپس سخنران محترم در تعقيب بيانات خود مانند استادي که در سر كلاس درس مطالب علمي را با دانشجويان تدريس و تفهيم كند به شرح خواص داروهاي نورولپتيك از قبيل ليبريوم و واليوم و غيره (كه آنها را آرامبخش هم ميگويند) پرداخت و در اين باره چنين ميگويد: «آرامبخشها موجب افزايش «كاتكولامين» درونزاي مغز و متابوليتهاي آن نميشود، اثر باليني آرامبخشها بيشتر مربوط به دو چيز است: 1- تغييري كه در اثر جريان عصبي موجب آزادي كاتكولامينها ميشود. 2- حساسيت كمتر عناصر پذيرنده. چون تا اندازهاي افزايش اسيد پنج هيدروكسي اندول استيك مغز در كار است ممكن است پنج هيدروكسي تريپ[2]تامبر (سرتونين) دستاندركار تغييرات باشد». و توأم با اين بيانات منحني نمايش تأثير اين داروها را نيز رسم ميكند كه ما عيناً آن را در اينجا نقل ميكنيم: آقاي پرفسور پلتزشه در تمام بيانات خود حتي يك كلمه از مضار داروهاي آرامبخش سخني به ميان نياورد در حاليكه تقريباً در كليه مطبوعات پزشكي جهان زيان مصرف اين داروها گوشزد شده و حتي در اين باره بارها اعلام خطر كردهاند. اين را به چه چيز مي توان تعبير كرد؟ آيا پرفسور پلتزشه و امثال ايشان كه در كنگرههاي پزشكي جهاني دم از خواص و منافع داروهاي آرامبخش ميزنند و به طور مستقيم و غير مستقيم در تبليغات براي رواج سرسامآور اين داروها دست ندارند؟ آيا باور كردني است كه يك استاد روانپزشك كه به عنوان نماينده علمي ملتي كه در يك سمپوزيوم بزرگ بينالمللي شركت ميكند از زيان داروهاي مربوط به فن تخصصي خود بياطلاع باشد؟ اگر مصرف اين داروها كم بود ما ابداً حرفي نداشتيم، بحث بر سر اين است كه در سراسر جهان و در همه كشورها تقريباً كليه مردم از اين داروها مصرف ميكنند و كمتر خانهاي هست كه داروهاي آرامبخش در آن وجود نداشته باشد و به قول يكي از نويسندگان در كيف هر خانمي و در جيب هر آقايي از اين داروها وجود دارد. براي نمونه كشورهاي متحده آمريكا را كه در آنجا همه چيز با آمارهاي دقيق تعيين ميشود مثال ميزنم در مقالهاي به قلم ديكسون مندرج در مجله انجمن پزشكان آمريكايي، شماره 163 مورخ 1957 اعلام شد كه در ده ماهة اول سال 1956 در آمريكا قريب سيهزار ميليون از اين قرصها به مردم فروخته شده است كه به طور متوسط روزي 100 ميليون ميشود اين 100 ميليون متعلق به 15 سال پيش است. در حال حاضر اين رقم به روزي 1000 ميليون رسيده آن هم فقط در كشورهاي متحده آمريكا! با اين حساب ميزان مصرف آنها را در سراسر جهان حساب فرماييد كه چه اندازه خواهد شد. اينك براي اثبات خطرات و زيانهاي غيرقابل جبران داروهاي مزبور خلاصهاي از مقاله مندرج در مجلة سلامت فكر به مديريت استاد دكتر ابراهيم چهرازي، سال 12، شمارة 8 را ذيلاً نقل ميكنيم: داروهاي آرامبخش در سال 1950 به صورت قرصهاي معجزهآسا به بازار عرضه شد و به عنوان بهترين و خارقالعادهترين ابزار به دست پزشكان روحي براي معالجه بيماران دماغي افتاد، همانطور كه دكتر «ژان فرانسو ماييلو» ریيس كميسيون ملي بخش بيهوشي ايالات متحده ميگويد: خيلي زود ميليونها فرانسوي كه حريصانه در صدد تمدد اعصاب و آرامش روح بودند در جستجوي به دست آوردن انواع مختلف اين قرصها برآمدند. در حدود 50 نوع داروي آرامبخش با ماركهاي مختلف و متنوع تجارتي از طرف آزمايشگاهها به وسيله داروسازيها به بازار عرضه شد. آگهي در مجلات مخصوص و انتشار آن از طرف پزشكان اين قرصها را بدون ضرر معرفي كرد و اين طور وانمود شد كه هيچ نوع اعتيادي به همراه نخواهد داشت و در معالجات در دورههاي مداوم، قابل تحمل هستند ولي از سال 1957 تا 1961 در ايالات متحده آمريكا صدها گزارش باليني نتايج زيانبخش حاصله از اين قرصها را در بيماران بيشمار يادآور شدهاند. آنها به بيماريهايي از قبيل بيماريهاي پوستي، گوارشي، ناراحتيهاي خيالي، خوابآلودگي و حتي خرفتي و منگي كه از استعمال اين قرصها به بار ميآيد مبتلا شدهاند. اولين گزارش مهم روزنامه جامعه پزشكي آمريكا در فوريه 1957 تحت عنوان: «خطرات قرصهاي خوابآور و مخدر جامعه پريشانيها» انتشار يافت، روانپزشكان دانشگاه ارگون 8200 نفر بيماراني كه وضع جسمي آنها خوب و استعداد دماغيشان در حد ميانگين بود و در عين حال از پريشانحالي شكايت داشتند مورد مطالعه قرار دادند، از7500 نفر بيماراني كه به وسيله اين قرصها معالجه شده بودند 374 نفر مبتلا به ناراحتي شديدي كه عكسالعمل حساسيتهاي كبدي بود مبتلا شده بودند و 1700 نفر ديگر آنها رفتار و اخلاقشان به كلي تغيير يافته و حالت زشت و بدي به خود گرفته و 827 نفر ديگر كاملاً تغيير شخصيت داده و سخت و خشن شده بودند. در سال 1961 پرفسور «ميشل گولتيه» و «اتين فورنيه» كه مديريت مؤسسه ضد سموم «فرناندويدال» را به عهده داشتند در مجله پراتيسين اين طور نوشتند: اين قرصها اغلب اوقات نتايج ثانوي نامطبوعي به دنبال دارند از قبيل اختلالات عصبي، ناراحتيهاي حساسيتي، حالات عصباني، لرزش، بينظميهاي شرياني، تهوع، سرگيجه و فقدان تمايلات جنسي. در 1964 پرفسور فورنيه مجدداً در مجله «گازت مديكال دو فرانس» اين طور مينويسد: «تجويز آزادانه و بدون قيد و شرط قرصهاي مخدر و مسكن به وسيلة مردم عواقب بسيار وحشتناكي به دنبال دارد، از جمله خواص آنها ايجاد عادت است». ژان بار استاد دانشگاه بروكسل ميگويد بيماراني كه به خوردن قرصهاي مزبور عادت كردهاند به هيچ وجه نميتوانند از خوردن آنها صرفنظر كنند و اگر به ترك آنها پردازند عوارض ناراحتكنندهاي در آنها پيدا ميشود كه غالباً شديد و خطرناك ميباشد چنانكه دكتر سيريل كوپرنيك روانپزشك عاليقدر در بيمارستان سالپتريه پاريس بعد از يك سري آزمايش به اين نتيجه رسيد كه قطع قرصهاي مزبور منجر به تشنجات شديد كشنده خواهد شد، گاهي نيز عوارض ديگري از قطع داروهاي آرامبخش پيدا ميشود از جمله در بيمارستان فرناندويدال روزي به بيماري برخوردند كه حالت افراد مست را داشت و قادر به حركت نبود تنها علتي را كه توانستند براي اين ناراحتي پيدا كنند قطع همان قرصهاي مسكن رواني بود. پرفسور «روبرت مونود» عضو آكادمي پزشكي مي گويد: «اجتماع الكل و اين قرصها موجب مسموميت شديد و بروز اختلالات و ناراحتيهاي سخت ميگردد». چند سال قبل يكي از رانندگان كه اتومبيل خود را به آهستگي در جاده هدايت ميكرد ناگهان از مسير خود به طرف چپ پيادهرو خارج شد به سختي به اتومبيل ديگري كه از طرف مقابل ميآمد تصادف كرد اين حادثه منجر به مرگ يك نفر و مجروح شدن 4 نفر ديگر شد و هنگامي كه از راننده آزمايش خون به عمل آمد معلوم شد كه نه تنها الكل مصرف كرده بلكه قرصهاي آرامبخش هم خورده است تركيب اين دو عامل موجب بروز حادثه دلخراش گرديده بود. مصرف قرصهاي آرامشبخش حتي بدون الكل نيز نيروي هوش را مختل و قدرت قضاوت و اتخاذ تصميم را تحتالشعاع قرار ميدهد به طوري كه راننده نخواهد توانست اعمال خود را كنترل كند، دكتر «ژان دالايون» ميگويد يكي از بيماران به علت خوردن اين قرصها با وجود مهارت در رانندگي در عرض 48 ساعت دو تصادف از وي سر زد، عليرغم اين اطلاعات و تذكرات، افراد در مصرف قرصهاي آرامبخش افراط ميكنند، بيماران درخواست و پزشكان تجويز ميكنند و مردم به خوردن آنها ادامه ميدهند به طوري كه مصرف آن روز افزون شده است. كودكان و پيران در مقابل اين قرصها حسياست خاص دارند. دكتر «ژاك نهلي» متخصص بزرگ بيماريهاي اعصاب و ریيس بخش بيمارستان «ارگانتوي» روزي در اطاق خود به زن جواني برخورد ميكند كه روزانه پزشك معالج او به خاطر معالجه بيماري پوستي 3 ميلي گرم از اين داروهاي تسكين دهنده به او تجويز كرده بود طولي نميكشد كه بيمار گرفتار ناراحتيهاي بسيار شديد ميشود. مصرف اين قرصها در زنان باردار نيز عوارضي به وجود ميآورد. دكتر «كوپرنيك» توصيه ميكند كه زنان باردار بايد از خوردن اين نوع قرصها مطلقاً پرهيز كنند مخصوصاً در سه ماهه اول حاملگي كه ممكن است ناراحتيها و عواقب خطرناك به بار آورد. اين بود خلاصهاي از مقالة مندرج در مجلة سلامت فكر كه چكيده تحقيقات چند تن از معروفترين روانپزشكان اروپا را نشان ميدهد. دهها نظير چنين مقالهاي در ساير مطبوعات علمي و غيرعلمي به قلم روانپزشكان ديگر نيز درج گرديده كه هر كدام به همين ترتيب خطرات شديد داروهاي آرامبخش را شرح دادهاند. اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه چرا با وجود زيانهاي مسلّم و غير قابل انكار داروهاي مزبور معهذا اين داروها را با چنين وضع سرسامآوري در سراسر دنيا رواج دارد. در جواب، يك جمله از مقالهاي را كه در بالا از مجله سلامت فكر نقل كرديم مجدداً تكرار ميكنيم: «عليرغم اين اطلاعات و تذكرات، افراد در مصرف قرصهاي آرامبخش افراط ميكنند بيماران درخواست و پزشكان تجويز ميكنند و مردم به خوردن آنها ادامه ميدهند به طوريكه مصرف آنها روز افزون شده است». چنانكه در جمله بالا ميبينيم مقصر اصلي در رواج روز افزون قرصهاي مزبور پزشكان هستند كه يا شخصاً در نسخههاي خود به حد افراط آنها را تجويز ميكنند يا به توصية و تأكيد بيماران در نسخه مينويسند و اگر سؤال شود كه مگر پزشكان از ضرر اين داروها بياطلاعند كه چنين بيمهابا به تجويز آنها ميپردازند با نهايت تأسف بايد در جواب بگوييم كه اكثريت نزديك به تمام پزشكان هيچگونه اطلاعي از خطرات داروهاي مزبور ندارند زيرا از يك سو گرفتاريهاي شبانهروزي زندگي به آنها فرصت هيچگونه مطالعه مجلات علمي و غيرعلمي را نميدهد و از سوي ديگر تبليغات بسيار فريبندة مؤسسات سازنده اين داروها كه جز ذكر منافع دارو چيزي در آنها نيست به قدري قوي و دایمي و همه جانبه است كه ذهن طبيب را به كلي از زيانها و خطرات جبرانناپذير آنها غافل ميسازد وانگهي وقتي كه يك پرفسور روانپزشك در يك سمپوزيوم بزرگ بينالمللي كه به نام سمپوزيوم «اضطراب» منقعد شده است، پيرامون داروهاي آرامبخش داد سخن ميدهد ولي كوچكترين ضرري از آنها به ميان نميآورد ديگر چه توقع از پزشكان عمومي ميتوان داشت؟ و اگر كسي بگويد كه چرا در كشورهاي جهان دولتها به فكر جلوگيري از ساخت و ساز و فروش اين داروهاي زيانبخش نيستند جواب دهيم: اولاً دولتها فقط هنگامي از فروش يك دارو ممانعت به عمل ميآورند كه يا تعداد زيادي از مصرفكنندگان را جابهجا بكند يا مثلاً مانند قرصهاي توليدوميد نوزادان ناقصالخلقه به دنيا آورد و باعث سر و صداي زياد و شكايت تعداد فوقالعاده كثيري از خانوادههاي مصرفكنندگان و انعكاس شديد خبر آن در مطبوعات جهان گردد. براي تأييد مطلب گوييم كه در عصر آخرين روزي كه سمپوزيوم اضطراب تشكيل شد پرسشهايي توسط شركتكنندگان سمپوزيوم تهيه و گروهي مأمور پاسخ به سؤالات گرديدند يكي از سؤالها اين بود كه با وجود اهميت فوقالعاده زياد بيماريهاي رواني كه روز به روز بر تعداد آنها در كلّية اجتماعات بشري افزود ميشود چرا دولتها و رجال سياسي به فكر چاره براي جلوگيري از اين ازياد روز افزون نيستند؟ پرفسور لئون اظهار داشت چون اين بيماريها كشنده نيست و سر و صدا به راه نمياندازد لذا آن طور كه بايد و شايد مورد توجه مسئولان پرورش و بهداشت قرار نميگيرد. ثانياً به فرض اينكه دولتها با حسن نيت كامل بخواهند از ساخت و فروش اين داروها جلوگيري كنند ابداً از عهده اين كار برنخواهند آمد زيرا صاحبان صنايع عظيم داروسازي مدرن در همه جاي جهان و مخصوصاً در كشورهايي كه اين صنايع به صورت كارتلها و تراستهاي بزرگ اداره ميشود قدرت و نفوذ عجيبي در همه دستگاهها داشته و هيچ نيرويي نميتواند با آنها مقابله نمايد چنانكه چندي قبل براي توجه جهانيان به زيانهاي فاحش همين داروهاي آرامبخش كنفرانس بزرگي در ژنو تشكيل گرديد و نتيجة بحث و تبادل نظر كارشناسان مربوطه اين شد كه نه تنها مقامات مسئول بهداشتي كشورها بلكه حتي سازمان ملل متحد نيز قادر به جلوگيري از اعمال نارواي اين كارتلها نيست و ما خبري را كه در مطبوعات علمي و غيرعلمي جهان در اين باره انتشار يافته و ترجمة آنها در روزنامه اطلاعات، مورخ 5 آذرماه 1343 درج شده است ذيلاً نقل ميكنيم: در كنفرانس جهاني درباره مواد مخدر اعلام شد: داروهاي آرامبخش مانند مخدر بشر را تهديد ميكند تعداد معتادين به داروهاي آرامبخش چندين ده ميليون نفر است در حاليكه تعداد معتادين ترياك، هروئين و مرفين در سراسر جهان به چند ميليون نفر ميرسد و خطر اعتياد به داروهاي آرامبخش كمتر از اعتياد به مواد مخدر نيست. تراستهاي بزرگ داروسازي آمريكا و انگلستان روز به روز به وسعت كارخانههاي خود ميافزايند و روزي نيست كه با جار و جنجال تبليغاتي عظيم خود داروي جديدي به عنوان «آرامكننده اعصاب و تسكيندهنده اضطرابها» به مردم جهان تحويل ندهند، بيشتر اين داروهاي آرامبخش اثر سمّي دارند و بعد از مدت كوتاهي ايجاد اعتياد ميكنند. گسترش اين داروها به طور كاملاً جدي سلامتي افراد بشر را تهديد ميكند و متأسفانه «ارگانهاي سازمان ملل متحد» آنقدر قدرت ندارند كه جلوي اين خطر را بگيرند. كارخانههاي داروسازي براي ساختن و عرضه كردن اين قبيل داروها مبالغ گزافي خرج ميكنند و از صرف پول در راه كسب اجازه فروش آنها دريغ ندارند. آيا مطلب از اين آشكارتر هم ميشود كه ميگويد:«از صرف پول در راه كسب اجازه فروش آنها دريغ ندارند» اگر اين مطلب را يك فرد عامي و عادي ميگفت و يا در يك محفل خصوصي پزشكي از آن بحث به ميان ميآمد آنقدرها اهميت نداشت ولي اين بحث در يك كنفرانس بزرگ بينالمللي در ژنو كه هدفش هشدار دادن به جهانيان براي جلوگيري از مصرف روز افزون داروهاي آرامبخش تشكيل شده بود به ميان آمد كاملاً مستند است و نميتوان از آن بدون اعتنا گذشت. اكنون براي اينكه بدانيد چگونه قرصهاي آرامبخش نه تنها ميان عامه مردم به طور بيبند و بار رواج دارد بلكه به وسيله قاطبة پزشكان و حتي روانپزشكان به طور بيحساب و بيپروا مانند نقل و نبات براي بيماران تجويز ميشود. به پارهاي از سخنان روانپزشكان شركتكننده در سمپوزيوم اضطراب ملبورن توجه فرماييد. دكتر جيمس از زلاندنو ميگويد: «به عقيده من روانپزشكان افراطاً نگران از دلهره و مضطرب از بيم اضطراب هستند و خود به بيماري اضطراب از اضطراب دچار ميباشند»!! و اضافه ميكند: «بايد توجه داشت كه مقدار داروي مصرفي در يك بخش رواني تناسب مستقيم با اضطراب خود روانپزشكان دارد». پرفسور دويس ميگويد: «امروزه اغلب روشهاي درماني را داروهاي آرامبخش تشكيل ميدهد به ويژه در مطبهاي روانپزشكي شخصي ولي نبايد رواندرماني و سلوك درماني را نيز فراموش كرد كه به نوبه خود مهم بوده و امروزه اغماض از آن ديگر مجاز نيست. شيميدرماني در روانپزشكي جاي خود را باز كرده و به آساني و حتي به افراط به كار ميرود». ماک کوناگی روانپزشک از استرالیا میگوید: «جستجوي روشهاي جديد سلوكدرماني خود حكايت از اين دارد كه تا كنون روشهاي سلوكدرماني نا اميدكننده بوده است، با وجود اين بايد اذعان كرد كه اين نا اميدي، نا اميدكنندهتر از ساير روشهاي درماني در روانپزشكي نميباشد». گراهام روانپزشك از ويكتوريا (استراليا) نيز از روشهاي رواندرماني معاصر راضي نيست و انتقاداتي بر آن ميكند. از همه مهمتر سخنان موليكوت است كه ميگويد: «در درمان اضطراب ارزش درمان پزشكي مشكوك و يا اقلاً جزيي است حالات پراضطراب مرضي كه به وضوح معين شده باشند و واكنشهاي دفاعي كه بعد از آن به ظهور ميرسد بيشك موردي است براي تجويز يك داروي روانگرا، در عوض دلهره وجودي يعني دلهرهاي كه خلاق است اصلاً از درمان پزشكي طرفي نميبندد. انسان موش بزرگ آزمايشگاه نيست و عقل به هر صورت عبارت از مسئوليتي برابر مفاهيم ارزشها است. اگر انسان نياموزد كه بر اين دلهرههايش فائق شود خيلي كم شانس پيشرفت خواهد داشت». چنانكه به وضوح ميبينيم روانپزشكان براي درمان دلهره و اضطراب نه تنها از داروهاي آرامبخش بلكه از رواندرماني و سلوكدرماني نيز خوشبين نيستند و غالباً از اين روشها انتقاد ميكنند و مخصوصاً اعتراف به افراط كردن در تجويز قرصهاي آرامبخش در مطبها دارند و بالاخره عقيدة پرفسور شميد را كه در سمپوزيوم اضطراب بيان داشته از مجله روانپزشكي، شمارة مورخ آذر و دي 1348، صفحه 46 نقل ميكنيم: ميگويد: «عقيدة عمومي بر اين است كه در هفتاد سال اخير حالات اضطرابي افزايش يافته و هنوز هم سير صعودي ميپيمايد». اينك پس از اين مقدمات گوييم كه يكي از بزرگترين خطاها در پزشكي و روانپزشكي معاصر كه بايد آن را به منزله گناهي نابخشودني دانست اين است كه به جاي تحقيق و مطالعه در علت اصلي بروز انواع گوناگون اختلالات رواني و مخصوصاً اضطرابها فقط به شاخ و برگها و علل و عوامل ظاهري آن پرداختهاند. اين علت اصلي كه ريشة حقيقي پيدايش اختلالات رواني در عصر فضا را بايد در آن جستجو كرد چيست؟ و به چه علت روز به روز دامنه آن توسعه پيدا ميكند و بر تعداد مبتلايان به انواع بيماريهاي رواني افزوده ميشود؟ آيا آنطور كه ميگويند تمدن صنعتي و زندگي ماشيني انگيزة اصلي پيدايش آن است؟ نه ابداً چنين نيست و اين كلمات جز سرپوشي براي پوشاندن اشتباه و خطاي تشخيص چيز ديگري نميباشد. اين علت بزرگ كه مدت يك قرن است فرياد و فغان بشر را به آسمانها رسانده و آرامش و آسايش روحي را از آدميان سلب كرده و تشويش خاطر و دلهره و اضطراب و انواع اختلالات رواني را جانشين آن نموده و به يك جمله كرة زمين را تبديل به دارالمجانين بزرگي كرده است چيزي جز بدبيني و پشت پا زدن به معتقدات مذهبي و رواج ماديگري و خودپرستي و غوطهور شدن در منجلاب شهوات نفساني نيست (از بخل و حسد و حرص و طمع و پولپرستي و كينهتوزي گرفته تا انحرافات جنسي و افراط در شهوتراني). اينك تأثير دين و آیين خدايي را در بهداشت رواني از زبان سه تن دانشمند بزرگ بشنويد: 1- دكتر كارل گوستاويونك روانشناس و روانپزشك سویسی(1961-1875) دكتر كارل گوستاويونك معروفيت جهاني دارد و با سه تن از معروفترين روانپزشكان دنيا (فرويد- بلولر و ژانه) همكاريهاي نزديك و روابط علمي داشته و به سال 1948 مؤسسه بزرگ رواني يونك را در زوريخ بنياد نهاد. علاوه بر اكتشافات عديده در روانشناسي و روانپزشكي معلومات بسيار وسيعي نيز در اديان مختلف و مقايسه آنها با يكديگر داشته و به قول پرفسور عبدالحسين ميرسپاسي در كتاب روانپزشكي، چاپ 1341، صفحه 76 : «يونك معتقد است كه علاوه بر ضمير روشن يا ضمير باطن فرويد كه در حدود داستان زندگي فردي و اميال و آرزوهاي جنسي محصور است، ضمير باطني اجتماعي وجود دارد كه به مراتب مهمتر از ضمير باطن فرويد ميباشد و تغيير و تفسير خوابها تنها از راه مسایل جنسي صحيح نيست و عمق شخصيت انساني بدان پستي و محدودي كه فرويد خواسته است نبوده بلكه به مراتب وسيعتر از آن و عواملي زيستشناسي، اخلال و معنوي و ضمير روشن در آن دخيل ميباشد، با اين نظر يونك كم كم انسان، گويي از حيوانيت دستگاه فرويد به تنگ آمده باز ميخواهد برپرد و به آدم نزديكتر شود». پيونك در يكي از مؤلفات خود به نام روانشناسي و مذهب چنين مينويسد: «هر انساني داراي يك كنش ديني طبيعي ميباشد، سلامت و ثبات روح انسان به همان اندازه به تظاهر و بيان اين كنش نياز دارد كه غرايز جنسيت و پرخاشگري. اين عقيده درست مخالف با آن عقيدهاي است كه مذهب را همچون اشتباه ادراكي، فراري از واقعيت و يا همانند صنعتي كودكانه مينگرد. اين گونه گرايش به ناچيز شمردن عامل مذهب اگر هم خود در تاريخ انساني در هيجانات شديدي كه از آن برانگيخته شده و در نيروي عظيمي كه از آن در آثار هنري، خلق بناهاي زيبا، تعليم و تعلم و مراقبت از ضعيف و بيمار و مستمند جريان داشته است از ديده دور داشتهايم. كليساهاي محبوب، صومعههاي بزرگي كه حتي روستاهاي كوچك را زينت ميدهند، همگي نشان زنده تأثيرات مذهب در گذشته انساني ميباشند». دكتر كارل يونك مينويسد: «در طي 30 سال اخير مردماني از كشورهاي متمدن جهان به من مراجعه كردهاند. من صدها بيمار را معالجه نمودهام. در بين تمام بيماران كه نيمه دوم يعني سنين بالاتر از سي و پنج را ميگذرانند يكي پيدا نشده است كه مشكلش بالاخره مربوط به پيدا كردن يك عقيده ديني نسبت به زندگي نباشد. با اطمينان خاطر ميتوانم بگويم كه هر يك از آنها از آن جهت مريض شده بودند كه آنچه را مذاهب زنده هر عصر به بيرون خود عطا كردهاند از دست داده بودند و آنهايي كه عقيدة مذهبي خود را بازنيافتند. هيچكدام واقعاً درمان نشدند». یونک میگوید: «اگر انسان بدون تكيهگاه و لنگري باشد، ممكن است از جاي خود كنده شود. جزم مذهبي چنين تكيهگاهي را براي آدمي فراهم ميآورد». نويسندة دانشمندي به نام سيد ضياءالدين روحاني مقالهاي تحت عنوان «اثر معجزهآساي ايمان در مبارزات با مشكلات» در مهنامه مكتب اسلام، شماره 9، مورخ مرداد ماه 1348 نوشته و او نيز از اين تكيهگاه و لنگر كه محافظ آدمي است از ديد اسلام بحث ميكند و مينويسد: «اسلام به ما دستور ميدهد كه در كارهاي زندگي در رويدادها و حوادث، به خداي بزرگ جهان به آفريدگار هستي، اعتماد كنيم و او را تكيهگاه خويش بدانيم. اعتماد به خدا به شهادت تجربههاي ارزندهاي كه بسياري از مردم در زندگي خود كردهاند ميتواند فرد را در مقابله با حوادث پشتيباني كند و لرزش و لغزش او را مانع شود. در ساعاتي كه انسان از همه جا و همه چيز نا اميد ميشود و تمامي روزنههاي روشنايي را به روي خود بسته ميبيند و راهي به جهان نور و اميد ندارد، تنها در دلهاي افراد موحد و خداشناس نقطه درخشاني وجود دارد كه نويد سعادت و خوشبختي و نجات به او ميدهد و به رهايي اميدوار ميكند، اين نقطه درخشان كه پس از بسته شدن تمام روزنهها، انسان را به سوي خود جلب ميكند همان ايمان و اعتقاد به خداست. ياد اوست كه آرامشي در دل به وجود ميآورد و پناهگاه مطمئني است براي كساني كه پناهگاه مادي زندگي را از دست ميدهند. اينجاست كه ما به صراحت اعلام ميداريم كه تنها اعتماد به نفس كافي نيست، درست است كه اعتماد به نفس ضامن موفقيت و عامل به ظهور رسانيدن استعدادهاي نهفته آدمي است و انسان در سايه آن ميتواند بر مشكلات زندگي فائق آيد ولي ما به خوبي ميدانيم كه در هر حال نيروي انساني نيرويي محدود و پايانپذير است، آدمي از مواهب معين و محدودي برخوردار است و هر قدر بر قدرت و نيروهاي خود تكيه كند و هر اندازه به خويش ايمان و اعتقاد داشته باشد، باز هم ممكن است در صحنههاي زندگي با مشكلات بزرگتري روبهرو شود كه قدرت روحي وي توانايي مقابله با آن را نداشته باشد و باز ممكن است روزي فرا برسد كه ديگر از مواهب و استعدادهاي او كاري ساخته نباشد و زماني فرا برسد كه راهها را در برابر خود بسته ببيند و روزنهها را خاموش مشاهده كند. در اينجا ديگر از اعتماد به نفس كار مهمي ساخته نيست زيرا انسان آخرين نيروهاي خود را به كار برده و از آن نتيجه نگرفته است، ديگر به خود اميدوار نيست و همه چيز را تمام شده تلقي ميكند. در اين لحظه حساس زندگي، يك انسان مادي كه هيچ پناهگاه معنوي ندارد كاملاً در برابر حوادث زبون ميشود و قلب و دستش در نبرد زندگي ميلرزد و نشاط و اميد خود را به كلي از دست ميدهد و چه بسا به آخرين حربه اين گروه يعني انتحار پناه برده، به زندگي خود خاتمه ميدهد!! مشاهده خودكشيهاي بسياري که در جامعه مادي اتفاق ميافتد و توسعه روزافزون اين بلاي تمدن ماشيني به خوبي نشان ميدهد تنها اعتماد به نفس نميتواند بار مشكلات زندگي را از دوش آدمي بردارد و از فشارهاي رواني انسان بكاهد و در برابر ناملايمات موجب تسلي خاطر گردد. اينجا است كه دورنماي يك پناهگاه بزرگ ديگر خودنمايي ميكند و تكيهگاه محكم ديگري در برابر انسان نمايان ميشود كه پشتيبان بزرگ اعتماد به نفس شمرده ميشود و اين همان تكيهگاه ايمان و عقيده به خداست كه آثارش در لحظات حساس زندگي و در دقايق يأس و نوميدي در مواردي كه پردههاي تاريكي در برابر ديدگان كشيده شده و رقص ظلمتها آغاز ميگردد نمودار ميشود. قبلي كه ايمان به خدا و صفات و افعال او در اعماقش نفوذ كرده است در لحظهاي كه قواي خود را پايان يافته مشاهده ميكند، در دقيقهاي كه اميدش از خود قطع ميشود، به تكيهگاه بزرگ خويش متكي است و از آرامش خاطر برخوردار است. كساني كه ايمان به خدا را از دست دادهاند هرگز نتوانستند بر نگراني و اضطراب فائق آيند و اعتماد به نفس خود را حفظ كنند، اين حقيقتي است كه محققين معاصر پس از تلاش و تحقيق اعلام نمودهاند. ديل كارنگي دانشمندي كه سالها عمر خود را براي پيدا كردن راه مبارزه با نگراني و جلوگيري از جنون و خودكشيهاي ناشي از نگراني مصرف كرده است براي اين كار مؤسسههاي بزرگي به وجود آورده كتابهاي متعددي در اين زمينه نوشته است، در كتاب آیين زندگي مينويسد:«در آمريكا به طور متوسط در هر 35 دقيقه يك نفر خودكشي ميكند و در هر دو دقيقه يك نفر ديوانه ميشود . اگر اين مردم از تسكين خاطر و آرامشي كه مذهب و عبادت به آدمي ميبخشد نصيبي داشتند ممكن بود از اغلب اين خودكشيها و بسياري از ديوانگيها جلوگيري نمود». يك نكته بسيار جالب در سخنان يونك وجود دارد و آن اين است كه ميگويد: «انسان فطرتاً مذهبي خلق شده است» اين عبارت شباهت عجيبي به آيه 30 از سوره دوم در قرآن دارد كه ترجمة آن اين است: «روي به سوي آیين آور، پيوسته از راه دين كردگاري كه فطرت مردم را بر آن آفريده است پيروي كن. كه هيچگونه تغييري در آفرينش خدايي نبايد داد. اين است آیين استوار حق وليكن بيشتر مردم از حقيقت آن آگاه نيستند». 2- دكتر الكسيس كارل- فيزيولوژيست جراح و زيستشناس معروف فرانسوي در سال 1873 در فرانسه به دنيا آمد و در 5 نوامبر 1944 در پاريس به سن 71 سالگي درگذشت. اين دانشمند بزرگ پس از فراغ از تحصيلات پزشكي خود در فرانسه مدت 33 سال در انستيتوي روكفلر آمريكا به دعوت سيمون فلكسنر ریيس آن مؤسسه به تحقيقات علمي مشغول بود و ضمن تجسسات بيولوژي به خاطر موفقيتي كه در بخيه رگها و پيوند اعضا به دست آورد جايزه نوبل گرفت. در سال 1935 كارل با كمك يكي از همكاران خود توانست قلب و كليه و غدد جانوران را به وسيله جريان خون مصنوعي در آزمايشگاه زنده نگه دارد. در پايان زندگي كارل سِمت رياست مؤسسه كارل را براي مطالعات بشري به عهده داشت كه در خلال جنگ جهانگير دوم در فرانسه ايجاد شده بود. دكتر الكسيس کارل در يكي از مؤلفات خود به نام «راه و رسم زندگي» تحت عنوان احتياج به خداوند ليبراليسم و مذاهب چنين مينويسد: «نزديك به دو قرن است كه مذهب كم كم جاي خود را به آیين سود و علم داده است و از مدارس عمومي تبعيد شده و عملاً از ياد رفته است با وصف اين وضع نامساعد بعيد است كه مرده باشد. آدمي كوشش هميشگي خود را براي شناسايي جوهرة معنوي اشيا دنبال ميكند و در همه اعصار و تقريباً در همه كشورها احتياج به پرستش را احساس كرده است. پرستش براي او تمايلي طبيعي نظير دوست داشتن است. اين جستجوي خداوند محتملاً نتيجه ضروري ساختمان رواني ما است. اين نكته به سهولت قابل درك است كه در اجتماع امروزي نيز كه مخلوق علم و تكنولوژي است نياز به خداوند به شكل كم و بيش واضحي براي افراد آدمي باقي مانده است و هنگامي كه اين احتياج ارضا نشود همانطوري كه اغلب دربارة امور جنسي اتفاق ميافتد، منحرف ميگردد. نياز به خداوند با نيايش تظاهر ميكند، نيايش يك فرياد عجز، يك تقاضاي كمك ، يك سرود عشق است و فقط شامل كلماتي نيست كه معنايش را نميفهميم. اثرش تقريباً هميشه ثابت است و چنانچه گويي خداوند به آدمي گوش ميدهد و جواب مستقيمي عطا ميكند، حوادث غير منتظرهاي اتفاق ميافتد. تعادل روحي برقرار ميشود و احساس انزوا و ناتواني و بيفايدگي تلاشهاي ما از ميان ميرود، دنيا چهره خشن و ظالم خود را از دست ميدهد و مهربان ميشود و از قدرت عجيبي از عمق وجود ما سر بالا ميكشد. نيايش به آدمي نيروي تحمل غمها و مصائب را ميبخشد و هنگامي كه كلمات منطقي براي اميدواري نميتوان يافت، انسان را اميدوار ميكند و قدرت ايستادگي در برابر حوادث بزرگ به او ميدهد. وجود خداوند بهتر از هر فرضية ديگري اثرات نيايش و كيفيات عرفاني و حس مذهبي را تفسير ميكند. شرط عقل اين است كه نياز ربّاني خود را چون معرف خصيصه ساختمان رواني انسان در نظر بياوريم كه كم و بيش بر حسب افراد پرورش يافته است. چون جهان دستگاه هم بستهاي است، بنابراين ظهور يك احتياج وجود وسيلهاي را در محيط خارج براي ارضاي اين احتياج ايجاب ميكند. مثلاً اگر در جَو زمين اكسيژن نبود، سلولهاي بدن جانوران، هوازي نميشدند. همچنين احتياج به آب و چربي و قندها و پروتئينها نشان ميدهد كه اين مواد در محيط خارجي وجود دارند. مجاز است كه معناي احتياجي را كه بسياري از مردم براي پيوستگي به وجود نامرئي و توانايي حس ميكنند به همين امر نسبت دهيم. موجودي پديدار در همه چيز كه به ما با واسطة اشراق و كشف قوانين طبيعي تجلي ميكند». 3- دكتر پل تورنيه: روانپزشك مشهور سوئيسي متولد 1898 در ژنو و از 1928 در ژنو به شغل پزشكي مشغول شد و تا كنون 14 كتاب تأليف نموده و با ترجمههايي كه از زبانهاي خارجي انجام داده انتشارات او به صد بالغ ميشود. سخنرانيهاي علمي زيادي ايراد نموده كه جالبترين آنها عبارتند از: تنهايي انسان در جهان مدرن، معني و مفهوم روانشناسي و ايمان، بهداشت رواني و مذهب، دلهره انساني. چند جمله از سخنراني ايشان كه پيرامون بهداشت رواني و مذهب ايراد شده است ذيلاً نقل ميشود: (نقل از مجله روانپزشکی، شماره 4، مورخ آبانماه 1347) من شخصاً معتقدم كه در مذهب كاتوليك و كشورهايي كه داراي مذهب كاتوليك هستند موارد نوروز كمتر ديده مي شود و علت كمي موارد نوروز در اين مذهب شايد به موضوع عمل اعتراف گناهان مربوط باشد. اعتراف به گناهان در مؤسسات كاتوليك به نحو ساده خود در واقع عقدهگشايي است. مؤمنان كاتوليك در آنجا هدايت ميشوند و راهنمايي ميشوند، در صورتي كه در پروتستان ها كه اين گونه مؤسسات اعتراف و هدايتها وجود ندارد و بايد خود راه خويش پيدا كنند و راه را از چاه بشناسند موارد نوروز زيادتر است، بنابراين مراسم اعتراف گناه با مراعات اصول دين ممكن است يك نوع درمان تلقي شود (توضيح و تحشيه مجله